در همه تاریخ، آدم‌ها از وضع زندگی‌شان ناراضی بوده‌اند. اما احتمالاً در هیچ عصری به اندازه امروز احساس شکست نمی‌کرده‌ایم. همه ما دنبال مقصرهایی می‌گردیم که بار ناراحتی خودمان را سر آن‌ها خالی کنیم. و ازقضا، یکی از اصلی‌ترین مقصرهایی که پیدا کرده‌ایم «خودمان» بوده‌ایم. اگر دنیا به کاممان نیست، دلیلش ضعف‌های خودمان است. پس باید خودمان را بهتر کنیم. ولی تا کجا می‌توانیم بهتر شویم؟ اصلاً از کجا معلوم که مقصر ما باشیم؟

پند و اندرز خودیاری تمایل دارد که باورها و اولویت‌های عصری را منعکس کند که به وجودش آورده است. یک دهه پیش از این، قهرمان بلامنازع این حوزه کتابی بود از روندا بایرن استرالیایی به نام راز  تفسیری تحت‌اللفظی از آیه‌های منتخبی از انجیل – متی که می‌گوید «هرآنچه در دعا درخواست کنید، خواهید یافت»- را با بشارتی مال‌اندوزانه از مثبت‌اندیشی ترکیب کرده بود. بایرن به مخاطبانش می‌گفت که اگر آرزویی را با ایمان کافی به جهان گسیل کنید، ممکن است محقق شود. درنگاه به گذشته، کتاب راز که بیش از بیست میلیون نسخه از آن در جهان فروش رفت، شاهدی بود برای خوش‌بینی‌ای غارتگر که مشخصه سال‌های منتهی به بحران اقتصادی بود. مردم رؤیاهای بلندپروازانه‌ای داشتند و، در روزگاری که پول آسان به دست می‌آمد، می‌دیدند که این رؤیاها ممکن است محقق شوند. اینجا بود که اقتصاد جهانی فروپاشید و به‌شدت تکانمان داد و یک بار هم که شده بیدارمان کرد.

در دوران ما که نوآوری‌های تکنولوژیک بی‌وقفه ادامه دارد، تفکر آرزومندانه مبهم جایش را به آموزه سفت‌وسخت بهینه‌سازیِ شخصی داده است. دیگر لازم نیست مرشدان خودیاری شارلاتان‌هایی باشند که روغن مار می‌فروشند. بسیاری از این مرشدها روان‌شناسانی‌اند که سابقه دانشگاهی چشمگیری دارند و به روش‌شناسی‌های علمی متعهدند، یا کارآفرینان حوزه تکنولوژی‌اند که سوابق موفقیتشان در کار و زندگی معلوم است. آنچه که اینان می‌فروشند معیارهای سنجش است. دیگر کافی نیست که تصور کنیم به‌سوی وضعیت بدنی یا ذهنی بهتری در حرکتیم. اکنون باید روند پیشرفتمان را ترسیم کنیم، گام‌هایمان را بشماریم، ریتم خوابمان را ثبت کنیم، برنامه غذایی‌مان را اصلاح کنیم و اندیشه‌های منفی‌مان را بنویسیم، سپس داده‌ها را تحلیل کنیم و، پس از تنظیم مجدد، دوباره آن‌ها از سر بگیریم.
آدم‌ها، برای اینکه خودشان را به موجود بهتری تبدیل کنند، تا کجا حاضرند پیش بروند، در جامعه مصرفی، قرار نیست یک شلوار جین بخریم و بعدش قانع شویم. این نکته درباره خودبه‌سازی هم صادق است. باورمان می‌شود که نیاز داریم تک‌تک اجزای خودمان را به‌یک‌باره ارتقا ببخشیم، حتی آن اجزایی را که پیش‌ازاین نمی‌دانسته‌ایم نیاز به بهبود دارند. کسانی که ترس‌هایمان از کمبود را تشخیص می‌دهند و به تیمارشان می‌پردازند پول زیادی می‌توانند به جیب بزنند؛ زندگی خوب شاید برای افلاطون و ارسطو کفایت می‌کرد، اما اکنون دیگر کافی نیست جایی که بشود با دقتی فزاینده موفقیت را سنجید، شکست را هم می‌شود اندازه‌گیری کرد. روی دیگر سکۀ خودبه‌سازی نه یک تلقی ساده از بسندگی بلکه تقلب و کلاهبرداری است.

میل به دست‌یافتن به کمال و نمایشِ آن صرفاً تنش‌زا نیست؛ این میل می‌تواند مرگ‌بار هم باشد. شیوع خودکشی در آمریکا و انگلیس از حس ناتوانی در رسیدن به انتظارات بلندپروازانه ناشی می‌شود. رضایت زنان از بدنشان روزبه‌روز کاهش می‌یابد و تعداد مردان مبتلا به بدریخت‌انگاری عضلانی رو به افزایش است روان‌شناسان و استادانی،  اضطراب فلج‌کننده‌ای را شرح می‌دهند که بین دانشجویان شایع شده است، دانشجویانی که گرفتار دام پدیده «بازنماییِ کمال‌طلبانه» شده‌اند. این پدیده تمایلی است به این که شخص، به‌ویژه در شبکه‌های اجتماعی، زندگی‌اش را همچون رشته‌ای از پیروزی‌های حسادت‌برانگیز نمایش بدهد ما در عصر کمال‌طلبی زندگی می‌کنیم و کمال اندیشه کشنده‌ای است. آدم‌ها زیر شکنجه خودِ خیالی‌شان، که از دسترسشان دور است، تا سرحد مرگ عذاب می‌کشند.

گرفتاری در این مخمصه سه مؤلفه دارد. اولی طبیعت است. به‌خاطر شیوه عملکرد مغزمان، درکمان از ‘من’ به‌شکل طبیعی با اسلوب روایی کار می‌کند؛ بر اساس مطالعات، ما طوری ساخته شده‌ایم که زندگی‌مان را همچون قصه‌ای ببینیم و خودمان را ستاره آن بدانیم. ، ما هم‌زمان جانوران قبیله‌ای هستیم که در دوره شکار و گردآوری تکامل یافته‌ایم و برای همکاری احترام قائلیم و درعین‌حال سلسله‌مراتب را هم محترم می‌شماریم و به‌دنبال مقام و منزلت هستیم، «تا همراه شویم و پیش بیفتیم».
دومی فرهنگ است. این خط سیر از یونان باستان آغاز می‌شود. یونانیان انسان را حیوان ناطق می‌دانستند که باید بکوشد تا بالاترین توانایی‌اش شکوفا شود. این خط سیر به مسیحیت می‌رسد که آموزه‌اش خودِ گناهکاری است که به رستگاری احتیاج دارد، وسرانجام به جست‌وجوی خوشبختی آمریکایی ختم می‌شود که بسیار پرمخاطره است. در این دیدگاه آمریکایی ، «خود» اساساً خوب است و شایستگی آسایش و رضایتمندی را دارد.
سومین و آخرین مؤلفه اقتصاد است. در اقتصاد فوق‌رقابتی و جهانی‌شده، جایی که کارگران از حمایت‌های کمتری برخوردارند و راحت‌تر از همیشه می‌شود کنارشان گذاشت، بقا مستلزم آن است که سعی کنیم سریع‌تر و باهوش‌تر و خلاق‌تر باشیم. اگر تمام تلاشمان را نکنیم، از عهده‌اش بر نخواهیم آمد.
پس از مدتی این واکنش منطقی به فشارهای اقتصادی به عادتی غریزی بدل می‌شود. شبکه‌های اجتماعی مانند تلویزیون واقع‌نما، که قبل‌ازآن متداول بود، روابط انسانی را در قالب رقابتی دائمی برای شهرت و ستایش تصویر می‌کند. در این بین، پدرومادرها از سر علاقه و حسن‌نیت همچنان این دروغ را به خورد فرزندانشان می‌دهند که «هیچ محدودیتی» وجود ندارد و آن‌ها می‌توانند «به همه‌جا برسند». وقتی هم که بچه‌ها به‌ناچار با شکست مواجه می‌شوند، این دروغ باعث می‌شود به جای بازار بی‌رحم خودشان را سرزنش کنند.
روی‌هم‌رفته، با چشم‌انداز غم‌انگیزی روبه‌رو شده‌ایم. اگر آرمان بهینه‌سازی، به‌خودیِ‌خود، نه موجی زودگذر یا حتی نوعی تمایل، بلکه حاصل ضرورت‌های اقتصادی باشد، آن وقت چطور می‌توانیم جور دیگری زندگی کنیم؟ وقتی متوجه شوید که همه این کارها به‌خاطر فشار است، وقتی پی ببرید فرهنگتان در تلاش است تا به کسی تبدیلتان کند که عملاً نمی‌توانید باشید، کم‌کم می‌توانید خودتان را از قید خواسته‌هایتان رها کنید.
چیزی که سبب می‌شود احساس فرودستی داشته باشیم محیط پیرامون است، پس باید بکوشیم آنچه که آن را تغییر می‌دهیم همین محیطمان باشد.کارهایی که با زندگی‌مان می‌کنیم، آدم‌هایی که زندگی‌مان را در معرض دیدشان می‌گذاریم و اهدافی که داریم (چیزهایی‌اند که باید تغییر کنند). باید در پی پروژه‌هایی برویم که نه‌فقط برایمان معنادار باشند، بلکه برای آن پروژه‌ها کارایی داشته باشیم. ولی تغییردادن همه اجزای جهان چشم‌انداز دلهره‌آوری است. جای شگفتی نیست که آدم‌ها به‌جای تغییر جهان می‌کوشندخودشان را عوض کنند.
به نقل از سایت ترجمان

برای دستیابی به لینک مطلب اینجا را کلیک کنید