آدمهای درستاندیش اگر به تظاهر متهم شوند، جابهجا جان میدهند
تظاهر همیشه گناه دیگران است. ما که خوبیم و هیچگاه مرتکب تظاهر نمیشویم. هرازگاهی شاید به ایرادهای نامرسوم شخصیتیتان اعتراف کنید، که خودزنی هم به جای خود دلپذیر است. لابد از آن دسته نقصهایی است که کسی از داشتنش دلخور نمیشود، چیزی که به جای خودش حتی دلرباست. ولی تظاهر؟ هرگز. این یکی مال لیگ برتر بدخُلقیهاست.بیشک از آن آدمهایی هستید که به دنیای پیرامونتان علاقه دارید. دقت کنید کدام کارها آخر هفته شما را از خانه بیرون میکشندسرگرمیتان هرچه باشد، اسمش را تظاهر نمیگذارید. چون اینها سرگرمی شماست، و هیچکس هم خودش را متظاهر نمیداند.
تظاهر همیشه در دوردست رُخ میدهد: در شیوۀ نگارش او، در سلیقۀ موسیقایی او، در سبک لباس پوشیدن آنها . هرکس لابد در طول عمرش کسی، جایی یا چیزی را متهم به تظاهر کرده است. آدمهای درستاندیش اگر به تظاهر متهم شوند، جابهجا جان میدهند. این واژه، با آن گوشه و کنایۀ همیشگیاش، سادهترین راه برای مُهر رد زدن است.
معیارهای سنجش تظاهر
بدیهی است که تظاهر جلوۀ خوبی ندارد. ولی مترهای اندازهگیری تظاهرْ پُر از تعصباند. معیارهای سنجش آن و اصالت بسیار متغیرند. منتقدان ضدتظاهر لغاتی مانند «منطق»، «عقل» و «واقعیتها» را به کار میگیرند تا داوریشان عینی به نظر برسد. آن که کیفرخواست را صادر میکند طبیعتاً فکر میکند خودش اصل جنس است و ذهنی فرهیخته و فهمیده دارد. او معتقد است در گوشهای از دنیا یک قلم جنس اصیل وجود دارد که آن شیء یا فرد متظاهر آرزو دارد مثل آن شود، اما به گرد پایش هم نرسیده یا نسخهای مبالغهآمیز از آن شده است.
ولی مدعی بعید است روشن کند که آن جنس بدل دقیقاً آرزوی تبدیل به چه چیزی را دارد، و چرا به آن رتبه نرسیده است. تظاهر میدان رقابت آماتورها و حرفهایهاست، اما نه یک رقابت برابر، چون سنتها، صلاحیتها و تأییدهای نهادیْ بیطرف نیستند. کافی است این واژه را بشکافید تا رسالهای در باب اضطرابهای طبقاتی از آن درآید: ترسِ پا از گلیم خود درازتر کردن، کنترل افراد مظنون به تلاش برای هجرت از جایگاه اجتماعیشان. این واژه مناسب نگرشهای عاطفی به نابرابری اقتصادی و اجتماعی تراش خورده است، و خلاصۀ کلام در بحث پیرامون اصالت، نخبهپرستی و عوامگرایی است. در عرصۀ هنر، تظاهر همان چوب جادوگری است که بزرگان فریبکار عرصۀ فرهنگ، برای کنترل مردم معمولی به کار میگیرند. همین نگرش میگوید که هنر معاصر یک «حقه» است و فیلمهای زیرنویسدار «دشوار» هستند یعنی برای عموم جذاب نیستند و لذا باید آدمهای پُرافاده را هدف بگیرند.
استفاده ابزاری از برجسب تظاهر
برچسب تظاهر زدن به یک نفرْ راهی است برای آشکار کردن زواید و بیهودگیهای قدرت. راهی است برای تیشه زدن به ریشۀ اقتدار و مرجعیتی که او برای خود قائل است. همچنین هشداری است به او که پا از گلیمش درازتر نکند. در مقام توهین، ابزاری است غیررسمی برای نظارت طبقاتی، چماقی برای زدن کسی است که خودش را مهم جلوه میدهد. «تظاهر» لکۀ ننگ خیانت به «طبقه» است.هجرت از طبقه، وحشتی قبیلهای به دل افراد میاندازد انگار که پُشت کردن به خانواده و دوستان است. اینکه بگوییم فلان کس متظاهر است یعنی بهگونهای رفتار میکند که بنا به جایگاه تخصصی یا اقتصادیاش شایستگی آن را ندارد. تظاهر با طبقه گره خورده است، یعنی فقط پای پول و نحوۀ خرج آنوسط نیست. مسئلۀ طبقه یعنی اینکه هویتتان در رابطه با دنیای پیرامونتان چگونه شکل میگیرد و چه منابعی صرف این کار میشود.
با متهم کردن دیگران به تظاهر و تلاش برای تمایز، مُهر تأییدی بر این واقعیت میزنید که شما همرنگ و سازگار با دیگرانید. مدعی همواره آن را با متر مغایرت با «هنجار» معیار خودش میسنجد، پس پیشفرض این اتهام آن است که متهم از نردبان طبقاتی بالا رفته است. ولی ادعای فضیلتِ معمولی و عادی بودن هم فینفسه یکجور تظاهر است. رفتارهای ضدفرهیخته همانقدر پُر از افاده است که رفتارهای ضدتظاهر: ضدفرهیخته دلواپس است مبادا جزو نخبگان تحصیلکرده به شمار بیاید، کسانی که به ظن او از ایدهها و زبانشان برای حفظ جایگاه قدرت استفاده میکنند.تظاهرها حکایت از جذبۀ قدرتمند سبک زندگی دارند: از تلاش برای قُرب به شادی یا پرستیژ.
تظاهر معمولاً به کسی آسیب نمیزند؛ اما متهم کردن دیگران به تظاهر چرا. به همین دلیل است که مسئلۀ تظاهر اهمیت دارد.
در سیطرۀ قضاوتهای عینی، تظاهر حکم ساز ناکوکی را دارد که چون به صدا درآید، میشنویم که جامعه برای کدام عناصر از فرهنگ ارزش قائل است و میبینیم که چه ادراکی از خودمان داریم.برایمان دشوار است که بپذیریم، بدون تظاهر، فرهنگ هم رنگوبویی ندارد. از فرهنگ چیزی نمیماند جز سایۀ بیروحی از رنگ بژ فروشگاهها. درهای تخیل محکم بسته میشوند، از ترس آنکه مبادا پشتشان چیزی خلاف اِجماع عمومی نشسته باشد: همان اِجماعی که میگوید کدام عمل خلاقانه و کدام جفت کفش برای پوشیدن سر کار مقبول است.برایمان دشوار است که بپذیریم، بدون تظاهر، فرهنگ هم رنگوبویی ندارد. از فرهنگ چیزی نمیماند جز سایۀ بیروحی از رنگ بژ فروشگاههای گپ. درهای تخیل محکم بسته میشوند، از ترس آنکه مبادا پشتشان چیزی خلاف اِجماع عمومی نشسته باشد: همان اِجماعی که میگوید کدام عمل خلاقانه و کدام جفت کفش برای پوشیدن سر کار مقبول است.
اهمیت تظاهر
تظاهر را میتوان در همۀ شیوههای زندگی یافت، و مسئله فقط جنگ ارزشها و سلایقی نیست که به راه میاندازد. بیتردید عرصۀ هنر را شرطی میکند، ولی سیاست، دین و ورزش را نیز بههمچنین. آشفتهبازاری از خصیصههای ناخوشایندِ دیگرْ تظاهر را ماندگارتر میکنند: خودشیفتگی، دروغگویی، فخرفروشی، پیشداوری، افادهفروشی، فردگرایی خودخواهانه. همچنین آنکه تظاهر میکند همانی است که جسارت متفاوتبودن را دارد: خواه مقابله با اِجماع دیگران بر سر خلاقیت باشد، یا آنکه شب آخر هفته با پوششی متفاوت از دیگران سوار آخرین اتوبوس شود تا هدف سیلاب انتقادها قرار گیرد.
اهمیت تظاهر در آن است که قدری از ارتباط میان هویت شما با هویتهای دیگران پرده برمیدارد.خواه قبولش سخت باشد خواه آسان، بخشی از کردار روزمرۀ ماست. زندگی را جذاب نگه میدارد. تظاهر چندین و چند اجازه صادر میکند: مجوز امتحانکردن تجربههای جدید، آزمودن ایدههای مختلف، امتحان اینکه آیا سبک دیگری برای زندگیتان میپسندید یا خیر. اگر این مجوزها نبود مردم، با پیشینههای مختلف اجتماعی و فرهنگی، نمیتوانستند با تفاوتها، ایدههای جدید یا تاریخ قلمرو برگزیدهشان مواجه شوند. یک فرهنگ غنی، فرهنگی که تداومش وابسته به مردمی است که زندگیشان را وقف آن کردهاند و اغلب از ایشان تقدیر و تشکر چندانی نمیشود، یک فرهنگ متظاهر است.
به نقل از: گاردین
برای دستیابی به لینک مطلب اینجا را کلیک کنید