به احتمال زیاد شما هم زوج‌هایی را می‌شناسید که هر وقت بحث بچه‌داری می‌شود، قاطعانه می‌گویند تصمیم گرفته‌اند هیچ‌وقت بچه‌دار نشوند. دلایل زیادی هم برای تصمیمشان می‌آورند. بعضی معتقدند بچه‌دارشدن غیراخلاقی است چون آدم دیگری را وارد این دنیای کثیف می‌کند. برخی دلایل محیط‌زیستی یا مسائل مربوط به سلامت را مطرح می‌کنند، اما جامعه‌شناسی کارکشته می‌گوید احتمالاً مهم‌ترین دلیل، نوعی از تربیت است که آدم‌ها را به جای استقبال از سختی‌ها و مقاومت دربرابر آن‌ها به توجه بیش‌ازحد به خودشان فرا می‌خواند.

به نقل از سایت اسیایکد، فرق است بین کسی که تصمیم می‌گیرد بچه نیاورد، و کسی که این دیدگاه را می‌پذیرد که مادری و بچه به دنیا آوردن ذاتا ایراد دارد.آدم‌ها همیشه دربارۀ بچه‌دار شدن و تعداد بچه‌هایشان تصمیم می‌گرفته‌اند. این‌جور مسائل تصمیم‌هایی شخصی بوده‌اند، نه بیانیه‌ای دربارۀ اهمیت و معنای اخلاقیِ آوردن بچه‌های جدید به دنیا. ولی امروزه قشر مهمی از جامعه، تصمیمشان برای بچه‌دار نشدن را مثل یک نظر سیاسی قاب‌بندی و ارائه می‌کنند. حالا نوعی ایدئولوژی انسان‌گریز به وجود آمده است که خصومت با آن‌هایی را که تصمیم می‌گیرند بچه بیاورند ترویج می‌کند، و در کنارش میل روزافزونی وجود دارد که تصویری منفی از مادری ترسیم شود.
ایدئولوژی ضدِ زادوولد به دو شیوه ترویج می‌شود. این دو شیوه از هم متمایز اما اغلب به هم مربوطند. اول آنکه ادعا می‌شود فرزندآوری و فرزندپروری اساساً تجربه‌هایی منفی‌اند که باید به کسی که می‌خواهد دست به آن بزند هشدار سلامت داد. دوم آنکه استدلال می‌شود بچه داشتن، غیرمسئولانه است چون بچه‌های جدید تهدیدی علیه  محیط زیست هستند. و گویا این ایدئولوژی اثرگذار هم شده است.
یکی از راه‌هایی که امروزه برای مشروعیت‌زُدایی از جایگاه اخلاقی مادری به کار می‌رود، ایده‌ای است که می‌گوید انتظارِ جامعه از زنان برای اینکه بچه داشته باشند، یک‌جور تحمیل غیرطبیعی و اجبارآور است. این روایت آنچه را گاهی «ناچاری مادرانه» می‌نامند زیر سؤال می‌برد و اعلام می‌کند که مادری برای زنان نقشی طبیعی نیست.
روایت ضد زادوولد می‌خواهد مادری را همچون تله‌ای نامطلوب و ناخوشایند ترسیم کند. در سال‌های اخیر، مفسرّان فراوانی بوده‌اند که با توسل به عبارت «تأسف مادرانه» روی این ایده دست گذاشته‌اند که بسیاری از مادران وانمود می‌کنند از زندگی‌شان راضی‌اند، اما در خفا تأسف می‌خورند که بچه‌دار شده‌اند. برخی اصرار دارند که تأسف مادرانه شاید حتی شایع‌تر از آنی باشد که فکر می‌کنیم. به گفتۀ آن‌ها، زنان بسیار زیادی در سکوت از این عارضه رنج می‌برند و احساس می‌کنند که نمی‌توانند به کسی بگویند چه خطای بزرگی مرتکب شده‌اند. آن ها می گویند :«به خاطر این رازی که در سینه دارم احساس می‌کنم خیلی تنهایم».
ولی اگر تأسف مادرانه حقیقتاً یک راز است، رازِ خیلی آشکاری شده است. این روزها بحث دربارۀ تأسف مادرانه در سراسر دنیا بسیار رایج شده است. همین که هشتگ RegrettingMotherhood# (تأسف از مادری) در سال ۲۰۱۷ در آلمان ترند شد حاکی از آن است که این دغدغه حرف دل بخش‌هایی از آن جامعه است.در برخی موارد، منتقدان «نرمال‌سازی» مادری پا را از این هم جلوتر گذاشته و فعالانه می‌کوشند به مادران کمک کنند تا از تصمیم‌هایشان فاصله بگیرند. لاجرم به این جمع‌بندی می‌رسیم که عموم نظرات مطرح‌شده دربارۀ تأسف مادرانه صرفاً در پی توصیف این پدیده نیست، بلکه دنبال بهنجار‌سازی آن است. از زاویۀ دید این ناظران امر بهنجارِ جدید همانا پیوند مادری با تأسف است، نه پیوند مادری با احساسات مثبت.
بهنجار‌سازیِ «تأسف مادرانه» به یک روند گسترده‌تر گره خورده است که تولد و بزرگ کردن بچه‌ها را نوعی زحمت شاق می‌داند که بهتر است از آن اجتناب شود. یعنی اصل این ایده که بزرگسالان مسئولیت نسل‌های جوان‌تر را بر عهده بگیرند یک‌ عُرف تاریخ ‌مصرف‌گذشته به حساب می‌آید که با سبک ‌زندگی افراد سرشلوغ و موفق تعارض دارد.انصراف از والد شدنْ میلی است که تقصیرش غالباً به گردن دشواری‌های مالی می‌افتد. در اسپانیا و ایتالیا می‌گویند که پدیده‌ای که اصطلاحاً به آن «سندرم گهوارۀ خالی» می‌گویند، به‌خاطر تعهدات مالی و زمانی‌ای است که بچه‌دارشدن به دنبال می‌آورد. ولی این تبیین چندان موجه نیست، چون در بسیاری نقاط دنیا، بیگانگی امروزی با زاد و ولد در میان اقشار مرفه نیز به اندازۀ افراد کمتر بهره‌مند جدی است.
در طول تاریخ، از زنان انتظار داشته‌اند که وقتی پا به بزرگسالی گذاشتند، مادری را بپذیرند و بچه به دنیا بیاورند. این انتظار هنوز رایج است. ولی هم‌اکنون نگاه منفی به مادری نیز به مصاف آمده است که می‌گوید بچه‌‌دار شدن، بلندپروازی‌های زن را عقیم می‌گذارد و کیفیت زندگی‌اش را می‌کاهد.غالباً می‌گویند که عامل بیگانگی جامعۀ قرن بیست‌ویکم با بچه داشتن، شوق زنان به استقلال بیشتر است. گاهی نیز اوج‌گیری روحیۀ ضد زادوولد را به نفوذ فمینیسم گره می‌زنند. این موارد شاید در تبلور حال‌وهوای ضد زادوولد نقش داشته باشند، ولی عوامل قدرتمندتر دیگری هم در کارند.

امروزه نوعی از اجتماعی‌شدن بر جوان‌ها اِعمال می‌شود که آن‌ها را تشویق می‌کند مسائل و مشکلات وجود (درد، سرخوردگی، فشار، اضطراب) را از دریچۀ روان‌شناسی ببینند. آن‌ها به گونه‌ای بزرگ شده و آموزش دیده‌اند که از فشارها یا تجربه‌های چالش‌برانگیز یا ناراحت‌کننده مصون باشند. شیوۀ فعلی اجتماعی‌شدن، به‌جای آنکه ظرفیت کودکان در کسب استقلال را پرورش دهد، جوانان را تشویق می‌کند که نسبت به «آسیب‌پذیری‌‌شان هوشیار» باشند.

در چنین شرایطی، توجه جوان‌ها از شوق بزرگ شدن، به‌عهده‌گرفتن نقش‌های بزرگسالان، و پذیرفتن وظیفه و مسئولیت، به چیزهای دیگر معطوف می‌شود.این یکی از دلایلی است که زنان (و مردان) جوانِ بیست‌و‌چند ساله مدعی‌اند که بچه نمی‌خواهند. آن‌هم هرگز. بی‌تردید بعضی از این جوان‌ها در بُرهه‌ای تغییر نظر می‌دهند و تصمیم می‌گیرند بچه‌دار شوند. اما شیوۀ مطمئن و قاطعانه‌ای که در ابراز امیالِ ضد زایش خود دارند حاکی از آن است که هم‌اکنون معتقدند پرهیز از فشار پدر و مادر شدن کاملاً معقول و منطقی است.

جنبش ضدانسان‌گرایانه علیه تولددر دهه‌های اخیر، بخش عمده‌ای از جنبش محیط‌زیست‌گرا به سمتِ شعارهای تندوتیزِ انسان‌گریز رفته است. به گفتۀ برخی از آن‌ها، انسان‌ها نوعی سرطان‌اند که به جان محیط‌زیست افتاده‌اند. درغرب، لابی‌های کنترل جمعیت سرگرم انتقاد از آن‌هایی‌اند که خانواده‌های بزرگی دارند، چنان‌که برچسب «مسئولیت‌ناپذیری زیست‌محیطی» به آن‌ها می‌زنند. با بچه‌دارشدن، خصوصاً اگر تعداد بچه‌ها زیاد باشد، مثل یک جنایت اقلیمی برخورد می‌شود. از این منظر، یک انسان اضافه یعنی یک عالَم انتشار بیشتر کربن. که ظاهراً به همین دلیل بهتر است این انسان‌های اضافه اساساً به وجود نیایند. به تعبیر تراست جمعیت بهینه (که نامش را به «جمعیت مهم است» تغییر داده است)، «یک آدم ناموجود هیچ رد پای زیست‌محیطی‌ای ندارد؛ صرفه‌جویی او در انتشار کربن فوری و کامل است» و الآن با کنشگران تغییرات اقلیمی مواجهیم، آن‌ها تصمیم گرفته‌اند که «به‌خاطر وخامت بحران اقلیم‌شناختی و بی‌عملی قوای حاکم در مواجهه با این تهدید وجودی» فرزندآوری را کنار بگذارند. امروزه سلبریتی‌ها نیز این ایده را تأیید می‌کنند که بچه‌آوردن یک‌جور جنایت علیه محیط‌زیست است..
تا همین اواخر، بچه‌ها لطف خدا و برکت زندگی شمرده می‌شدند. اکنون، افراد زیادی می‌گویند که بچه‌نداشتن لطف و برکت است. در نهایت، دلیل این بی‌ایمان شدن به روح بشر، نه اقتصادی است و نه زیست‌محیطی. بلکه موتور اصلی این جنبش ضد زادوولد آن است که این اقشارِ جامعه امروزه به سختی می‌توانند معنایی برای زندگی بیابند. بازیابی اعتمادمان به روح بشر و فضایل قدیمی بشری، بهترین پادزهر برای این چرخش علیه بچه‌‌دار شدن است.

به نقل از سایت ترجمان علوم انسانی

برای دستیابی به لینک خبر اینجا را کلیک کنید