بسیار شنیدهایم که جامعه ما جامعه درحال گذار است، یا «ما نه سنتی هستیم نه مدرن»، از سنت درآمدهایم ولی هنوز مدرن نشدهایم. فارغ از نادرستی این گزارهها از این حیث که اساسا تمام تاریخ منفرد و تکینه است و قابل الگوبرداری یا کپی کردن قسمتی و شابلون گذاشتن بر روی قسمتی دیگر نیست. دیروز که سنتی بودیم حق زندگی داشتیم و جامعه ما دارای تابلو و عنوان بود و شناسنامه داشت. فردا که مدرن خواهیم شد نیز جامعهای تابلودار و صاحب عنوان خواهیم بود، ولی امروز جامعه نیستیم، در هیچ دستهبندیای نمیگنجیم، بینابین هستیم و چون عنوان نداریم پس حق زندگی هم نداریم. عبارت «مقطع حساس کنونی» نیز از خویشاوندان همان ایده است، لیکن در فضایی دیگر. امروز سرِ پیچ حساسی هستیم و فردا به سرزمین قابل سکونت خواهیم رسید. هیچ انسان عاقلی بر سر پیچ مسکن نمیگزیند. انواع فلسفههای ریاضت نیز به گونهای همین ناممکن نمودن زندگی در امروز را در خود جای میدهند. چه بسیار عمرهایی که در طول این «دوران گذار»ها و «مقاطع حساس کنونی» تمام میشوند، بدون اینکه زندگی باکیفیتی را تجربه کنند. تاخیر در زندگی، به نوعی به سان ریاضت است. در زندگی موکول به آینده، تمام افعال در زمان آینده صرف میشوند؛ همه چیز خوب خواهد شد، زندگی روبهراه خواهد شد، بهتر خواهیم شد، رشد خواهیم کرد، مشکلات حل خواهند شد و… گویی امروز هیچ جایی در زمان ندارد. هیچ زندگی در امروز رسمیت ندارد. هیچکس زندگی نمیکند، بلکه برای زندگی آماده میشود. این به مثابه قتل امروز و قتل تمام کسانی که امروز زنده هستند به نفع فردایی غیرقابل پیشبینی و اتفاقا اغلب بدتر از امروزِ انکار شده است. توصیههای وافر به صبر و تحمل و مقاومت نیز از جنس منع زندگی امروز هستند. امیدی که برآمده از چنین ایدهای باشد نیز، نه نیروی پیشبرنده زندگی، که نیرویی برای حبس و کشتن امروز است. تاکید بر زندگی امروز، نه از بابت فراموشی فردا و عقل معاش و برنامهریزی و آیندهنگری، که از سر تاکید بر اهمیت زندگی به عنوان یک امر جاری و غیرمتوقف است. فدا کردن زندگی امروز به نفع فردا به همان اندازه باطل است که عکس آن. بینام کردن وضعیت امروز، فرار از مسئولیت مهیا کردن شرایط زندگی برای ساکنان امروز است.
اصولا هر آنچه مانع آریگویی به زندگی و لمس آن از نزدیک باشد محل نقد است. زندگی امروز حق هر انسان بوده و به تبع آن، هر آنچه مانع توضیح وضعیت امروز جامعه شود نیز محل نقد است. ماهیت ایدههای اینچنینی همان ماهیت زندان است. در زندان، تو کشته نمیشوی، بلکه زندگی امروزت ممنوع و ممتنع و موکول به آینده میشود. هر جامعه در هر زمان و هر مکان، مانند هر فرد، فارغ از نوع عقاید و سبک زندگیای که انتخاب میکند، دارای موجودیت معتبر و ذیحق است. تاریخ همچون رودخانهای در جریان است و هر لحظه در آن انسانهایی زندگی میکنند که حق حیات دارند. نامها فقط اختراع بشر هستند. استانداردسازی، به معنای نفی و نابود کردن همه انواع دیگر است. استانداردسازی نوعی سرکوب است؛ سرکوب وضعیت تکینه اکنون. صبر و تحمل و امید و تاخیر نیز سرکوب زندگی امروز هستند. جورج گراهام مدیر حمایتهای بشردوستانه در سازمان نجات کودکان در جلسه محاکمه آنگ سانگ سوچی گفت: «عدالتی که به تاخیر بیفتد، عدالت انکار شده است.»
همه نیازها روزی از اعتبار ساقط میشوند. نیاز، تاریخ انقضا دارد. نیاز امروز من الزاما فردا نیاز نخواهد بود. بنابراین تاخیر در برآوردن آن، عملا انکار آن و قصد عدم ارضای آن است. جامعهای که در بلندمدت در لازمان زندگی کرده است، مملو از انسانهایی است که نیازهای منقضی شده و برآورده نشده دارند. کودکی، نوجوانی و جوانی ناکام دارند. این انسانها عصبی و مستعد جرماند. مهربانی ندارند. سیراب از مهر نشدهاند که مهربانی کنند. زیرا سالهای طولانی موقت بودهاند.
خیل عظیم افراد منتظر مهاجرت، که معمولا فرایندی چند ساله است، گروه بزرگی را تبدیل به ساکنان لازمان نموده است. این افراد در حالتی موقتی و برزخی بدون مکان و زمان مشخص، نه در حال زندگی، که در حال سپری کردن زمان هستند. مهاجر حتی بعد از رفتن هم احتمال برگشت دارد و زندگی برزخی دارد. هنوز رسمیت ندارد. چرا که خانه قبلیاش موقتا شرایط زندگی ندارد، و به خانه جدید هم متعلق نیست. نه اینجاست و نه آنجاست. سطح اضطراب در این حالت بالاست.حاشیه نشینان و کپرنشینان نیز وضعیتی مشابه در مکانی دارند که متعلق به آنان نیست. از جایی آمدهاند که برای آنها بوده، شهر بوده، و زندگی ثابتی داشتهاند. در انتظار رفتن به شهر جدید و بزرگاند، اما موقتا در حاشیه هستند. زندگی در حاشیه، عاری از رسمیت و عنوان و اعتبار است. بین دو شهر است. در موقعیتی لامکانی است. لامکان جایی است بین دو شهر، همانگونه که لازمان دقیقه ای است بین امروز و فردا.
زندگی در لازمان و لامکان جرمخیز است. انسان در خانه دائمی خود زباله نمیریزد. مجرم در منزل و محله خود معمولا جرم نمیکند. اما لامکان و لازمان انسان معمولی را هم تبدیل به مجرم میکند. همانند گیاهی بیریشه که با نازک نسیمی به هرسو میرود. در زندگی در یک جامعه بینام، که نه سنتی است، نه مدرن و نه نام دارد و موقتی است، هر کاری آزاد است. شکستن قانون و تجاوز آزاد است. چرا که من به چیزی تعلق ندارم و چیزی هم به من تعلق ندارد. همه چیز موقتی است. وقتی زندگی انکار شده و نامعتبر است، شر زاییده خواهد شد.
به نقل از meidaan.com