در عصر شبکه‌های اجتماعی که بسیاری از مردم غذایی که برای صبحانه خورده‌اند یا تعداد قدم‌هایی که پیاده‌روی کرده‌اند را هم به طور عمومی اعلام می‌کنند، فکر کردن دربارۀ رازداری سخت‌تر از همیشه شده است. چرا که خیلی از ما احساس می‌کنیم دانستن چیزی که نمی‌توانیم آن را با بقیه در میان بگذاریم، بی‌معنی و ناخوشایند است. بااین‌حال، ماهیتِ پنهان و خصوصی رازها نیرویی خارق‌العاده به آن‌ها می‌دهد. نیرویی که گاهی سازنده و شادی‌آور است و گاهی دردناک و مخرب.

رازها رشته‌های اعتمادی هستند که خانواده‌ها را به یکدیگر گره می‌زنند. همچون باری تحمل‌ناپذیر بر دوش آن‌ها سنگینی می‌کند، و گاهی خانواده‌ها را از هم می‌پاشد و تنها حس درد بر جای می‌ماند و پرسش‌هایی بی‌پاسخ. این رازها کوله‌بارِ گذشته‌اند؛ کوله‌باری که گاهی نسل‌ها به دوش کشیده شده است. بااین‌حال، به‌نظر می‌رسد اوضاع دارد عوض می‌شود. روح زمانۀ ما می‌گوید پرده‌برانداختنِ از رازها، داوطلبانه، و حتی پیش چشم همگان، التیام‌بخش است. این روزها شاهد طغیانِ سیلی به‌ظاهر بی‌پایان از احساس اعتراف هستیم؛ از نوشته‌های افشاگرانه در شبکه‌های اجتماعی گرفته تا خاطراتی که گذشتۀ شخصی‌مان را می‌خراشند و پادکست‌هایی که بیانگر حال و روزمان هستند. مادربزرگی اسکیزوفرنیک، پدری بدزبان، برادری که مدام در فکر خودکشی است، خواهری که معلوم می‌شود فرزندی داشته، عمویی همجنس‌گرا، یا سابقۀ اعتیاد خودمان. بیایید همه‌چیز را از پستوهای پنهان بیرون بریزیم! رازها کُشنده‌اند و نابودکردن آن‌ها رهایی‌آور است و شفابخش.
شاید بهتر باشد به جای نادیده‌گرفتن رازهای خانوادگی، آن‌ها را همچون دریچه‌ای بدانیم که به یاری‌اش می‌توان بر خانواده و روابط پیچیده‌اش با جامعه نظر کرد. شاید هنگام مشارکت در جامعۀ کنونی باید بیشتر به این موضوع فکر کنیم که کدام رازهایمان ارزش پرده‌پوشی دارند و کدام نه، و مهم‌تر از آن، چه کسی و تحت چه شرایطی سزاوار شنیدن کدام رازهایمان است. رازها در تاریکی عفونت می‌کنند. بزرگ‌تر و ترسناک‌تر می‌شوند و آن‌قدر قدرت می‌یابند که، بی‌آنکه بدانیم، تمام زندگی‌مان را شکل دهند. اما اگر پرتویی بر این رازها بیفکنیم، اتفاقی خارق‌العاده می‌افتد: متوجه می‌شویم تنها نیستیم.
ما داریم پایانِ دورانِ رازداری را تجربه می‌کنیم. انفجار و افشای رازهای پیرامونمان، خواه در نتیجۀ آزمایش دی‌ان‌ای باشد، یا گسترش اینترنت یا جنبش #من_هم، اجازه می‌دهند بفهمیم که می‌توانیم با عمیق‌ترین ترس‌هایمان؛ باوجود پنهان‌ترین رازهایمان، به دیگران اعتماد کنیم.رازها بی‌تردید می‌توانند، از منظر فردی و خانوادگی، هم سرکوبگر باشند و هم ویرانگر. در برخی موارد، می‌توانند اثر خشونت را دوچندان کنند.بی‌تردید، آنچه راز را پوشیده نگاه می‌دارد، نباید لزوماً آزاردهنده باشد. بااین‌حال، موقعیت‌های بی‌شماری وجود دارند که در آن‌ها دوگانگیِ سیاست‌های رازداری بیشتر است.
نخستین چیزی که باید به یاد داشته باشیم، این است که مخفی‌کردنِ رازها ارتباطی ساده و متقابل با افشاگری ندارد. اگرچه همۀ کنش‌های میان انسان‌ها، بر اساس نوعی دانش مشترک، پیش‌بینی‌پذیر می‌گردند، اما همیشه درجه‌ای از ابهام یا ناآگاهی نیز وجود دارد. در هر ارتباطی، نوعی تمایز فردی شکل می‌گیرد… و تا اندازه‌ای تشدید می‌شود و تغییر می‌یابد که هر فرد خود را به یاری گفتار و کردارش بر دیگری آشکار می‌سازد. با وجودی که ما معمولاً کنترل کاملی بر نحوۀ به چشم آمدنمان نداریم، انسان‌ها پیوسته، به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه، در حالِ مدیریت‌کردن ظاهر ما هستند. اگرچه ممکن است تلاش کنیم، اما نه هیچگاه می‌توانیم خودمان را به تمامی برای فردی دیگر فاش کنیم، نه اینکه فرد دیگر – می‌توان گفت حدی از رازداری، رانه‌ای بنیادین در انسان‌ها است و زندگی اجتماعی بدون آن ناممکن می‌نماید وانگهی، راز را می‌توان، در بنیادی‌ترین سطح، تکه‌ای از اطلاعات (خواه آشکار یا مبهم) دانست که عامدانه از دیگران پنهان شده. راز جایگاه خاصِ خودش را در ذهن دارنده‌اش، به عنوان چیزی که لزوماً باید پنهان‌ شود، حفظ می‌کند. چنین رازی را ممکن است تنها یک نفر بداند، یا اینکه همه بدانند به جز یک‌نفر. این راز می‌تواند عمیق باشد، که یعنی در آن نه‌تنها اطلاعاتی پنهان شده، بلکه خود این واقعیت نیز پنهان شده که چیزی پنهان است. یا می‌تواند کم عمق‌ باشد، یعنی دیگران می‌دانند چیزی پنهان شده است، اما نمی‌دانند چیست.
پرده‌پوشی عامدانه، اجتناب و ملاحظه‌کاری، از نظر فرهنگی و اجتماعی، تنها به یک دلیل وجود دارند: به ما کمک می‌کنند بر شکاف میان امر آرمانی و امر واقعی، بین آنچه از ما انتظار می‌رفت و آنچه قادر به انجامش بودیم، یا درواقع انجام دادیم، پُل بزنیم. در آینده، برخی تابوها شکسته خواهند شد و بنابراین برخی رازها نیز ضرورت خود را از دست خواهند داد، اما با تغییر شرایط تاریخی، تابوهایی جدید ظهور خواهند کرد. در هر جامعه انتظارات اجتماعی و ممنوعیت‌هایی اخلاقی وجود خواهند داشت که وظیفه‌شان حفظ یک نظم خاص اجتماعی است. احتمال دارد هر کس به نحوی از آن‌ها تخطی کند، و اغلب هم بکوشد این تخطی‌ را پنهان کند. هرچقدر هم آزمایش دی‌ان‌ای یا اینترنت به ما در افشای این حقایق تلخ کمک کنند، هیچ محتمل نیست روزی این سازوکار از میان برود.

اما شاید چنین چیزی آنقدرها هم بد نباشد. در برخی موارد، رازداری می‌تواند همچون سپری محافظ باشد که اعضای خانواده، یا کلیت خانواده را، از رسوایی و بدنامی محافظت کند. در چنین شرایطی، به‌نظر می‌رسد درمیان گذاشتن اطلاعات با تنها گروهی کوچک از افراد معتمد انتخاب بهتری است.افزون برآن، حتی اگر اعمال فرد، عرف‌های اجتماعی را شکسته باشند، نگه‌داشتن رازها می‌تواند به ایجاد فضایی بیانجامد که زندگی در آن تحمل‌پذیر شود.رازهای خانوادگی چه بسا نجات‌دهندۀ زندگی نیز باشند. تاریخ راز نگه داشتن و حریم خصوصی عمیقاً به یکدیگر تنیده‌اند. در قرن هجدهم، واژه‌های «راز» و «خصوصی» تقریباً قابل جایگزینی با یکدیگر بودند. این درحالی است که امروزه آن‌ها را به‌ترتیب زهرآگین و حقی مسلم می‌دانیم. چند قرن پیشتر، «رازداری خدمتگذارِ جدایی‌نشدنیِ حیطۀ خصوصی بود». مردم به رازداری روی آوردند تا خانواده‌شان را دربرابر دخالت‌های غیرضروری بیرونی محافظت کنند، و فضایی فراهم آورند که از چشم نامحرم به دور باشد. در اروپای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، رازداری مزیتی بود بیشتر در اختیار طبقه متوسط یا بالای جامعه. شرایط زندگی طبقه کارگر، آن خانه‌های شلوغ، راه‌پله‌ها و توالت‌های مشترک‌، دیوارهای ترک خورده و پنجره‌های بدجا، پنهان‌کردن اعمال و واقعیات رسوایی‌برانگیز را تقریباً غیرممکن می‌کرد. ثروتمندان در خانه‌های بهتری زندگی می‌کردند، و احتمالاً پول بیشتری هم صرف تمیز نگاه داشتن نمای آن می‌کردند، چیزی که به نوبۀ خود این نمای تمیز را تبدیل به نماد هویت طبقه متوسط یا بالا کرد.

بااین‌حال، حتی اگر بپنداریم اعتراف‌کننده‌ها رویدادها و احساسات گذشته را به درستی به‌یاد می‌آورند، ثبت حقیقت از چشم‌ یک فرد، مسئله‌ساز خواهد بود. موضوعات ممکن است بسته به دیدگاه بیننده، کاملاً متفاوت به‌نظر رسند، و افرادی که کرده‌ها و ناکرده‌ها‌یشان ذکر می‌شود، و آن‌هایی که انگیزه‌هایشان مطرح می‌شود یا نادیده گرفته می‌شود، ممکن است درکی کاملاً متفاوت از اتفاقات داشته باشند. به بیان دیگر، ممکن است بیش از یک حقیقت بالقوه وجود داشته باشد. اما میل -یا قدرتِ- ساختن روایتی متقاعدکننده، منتشرکردن آن، و بنابراین کمک‌کردن به ساختِ حقیقتی دربارۀ ماجراها و خانواده‌ها، چیزی نیست که به شکلی برابر توزیع شده باشد.
بنابراین به جای آنکه صراحتاً رازها را محکوم کنیم، باید تصدیق کنیم که اگرچه برخی از آن‌ها آسیب‌رسانند، برخی دیگر مفیدند و، شاید مهمتر از همه، یک راز می‌تواند همزمان نیروبخش و خفقان آور، و محافظت کننده و سرکوبگر باشد. بنابراین آنچه باید بپرسیم این است: راز از چه کسی محافظت می‌کند؟ آیا روابط نامتقارن قدرت را تقویت می‌کند، یا آن‌ها را به چالش می‌کشد، و یا هردو کار را همزمان انجام می‌دهد؟ و درمورد اعتراف‌ها: حقیقتِ چه کسی به‌عنوان حقیقت پذیرفته شده، و این امر چه تأثیری داشته است؟اگر از حصار الزامات فرهنگی‌ای گذر کنیم که پیرامون افشای رازها وجود دارد، متوجه خواهیم شد راز‌داری و اعتراف دریچه‌ای هستند که از خلال آن می‌توانیم ببینیم چگونه، خواه در گذشته یا حال، سیاستِ خُردِ خانواده، که با احساسات برانگیخته شده، با جریان‌های کلان سیاسی در هرجامعه پیوند خورده‌اند.

به نقل از سایت ترجمان علوم انسانی

برای دستیابی به لینک اصلی خبر اینجا را کلیک کنید