در تصور ما آدم‌های جامعه‌ستیز کسانی هستند که حیوانات بی‌دفاع را شکنجه می‌دهند، کودک‌آزاری می‌کنند و از احساس همدلی با دیگران ناتوان‌اند. معلوم است که هیچ آدم سالمی خودش را شبیه چنین دیوانه‌هایی که ذره‌ای وجدان اخلاقی ندارند، نمی‌داند. اما تعداد روزافزونی از محققان می‌گویند نه‌تنها تصور ما دربارۀ افراد جامعه‌ستیز غلط است، بلکه آن‌ها بیش از آنچه فکر می‌کنیم به ما شبیه‌اند. بررسی رفتار جامعه‌ستیزها می‌تواند حقایق مهمی را دربارۀ خودمان و رفتارهای اخلاقی‌مان روشن ‌کند. آیا آماده‌ایم درسی را که آن‌ها می‌دهند بیاموزیم؟

جامعه‌ستیز. این واژه یادآور تصویر یک قاتل خون‌سرد است، یا شاید یک خودخواه با هوش شرورانه اما بی‌عاطفه. در تصور عمومی، جامعه‌ستیزان تجسّم حلول شرّ در تن آدمی‌اند. ولی در نظر تعداد روزافزونی از محققان، چنین افرادی نه دیو، که بیمارند، یعنی قربانیان ذهن مختل و مجنون‌شان. پس آنان کیستند و مشکلشان چیست؟«فهرست جامعه‌ستیزی » را ابتدا یک روان‌شناس جنایی کانادایی تدوین کرد بنا به این فهرست، جامعه‌ستیزان خودخواه و چرب‌زبان و بی‌مسؤولیت‌اند. کنترل چندانی روی تکانه‌هایشان ندارند، از جوانی ضداجتماعی‌اند، و ناتوان از احساس همدلی و گناه‌کاری و پشیمانی‌اند. جامعه‌ستیزان مرتکب سرقت و دروغ‌گویی و تقلب می‌شوند، و هیچ احترامی برای سایر افراد، هنجارهای اجتماعی یا قانون قائل نیستند. در برخی موارد حیوانات بی‌دفاع را شکنجه می‌دهند، به کودکان حمله می‌کنند، یا سعی می‌کنند خواهران و برادران یا والدینشان را بکشند. اگر گیر بیافتند، مسؤولیت اقداماتشان را نمی‌پذیرند بلکه عادت دارند تقصیر را به گردن دیگران، نحوۀ تربیتشان یا «سیستم» بیاندازند.

این تصویر از جامعه‌ستیزی بر تفکر هر دو دستۀ عوام و محققان سلطه داشته است. این تصور در آن واحد هم احساساتی است و هم تسلی‌بخش. جامعه‌ستیزان بیمارند و مجنون، و وجدان اخلاقی ندارند. به بیان دیگر، اصلاً شبیه شما یا من نیستند. ولی این تصور غلط است. جامعه‌ستیزان هر توانایی مهمی را تا حدی دارند، و نقائص‌شان اغلب کوچک و محدودند. آن‌ها مطمئناً از تشخیص درست و غلط، گرفتن تصمیم‌های صحیح یا تجربۀ همدلی با دیگران، ناتوان نیستند. بلکه از مجموعه‌ای از مشکلات عادی‌تر رنج می‌برند، چیزهایی از این قبیل که بیش از حد وسواس رسیدن به هدف دارند، نترس‌اند و خودخواهند. بعلاوه، واکنش‌های «ما» نیز شاید بیش از آنکه بفهمیم به «آن‌ها» نزدیک باشد. ما هم مثل جامعه‌ستیزان می‌توانیم فتیلۀ همدلی‌مان را بالا و پایین بکشیم. و علی‌رغم آن همه تمجیدی که نثار همدلی می‌کنیم، در یک بررسی دقیق‌تر می‌بینیم که این هیجان به یک‌جور غریزۀ حفظ خویشتن نزدیک‌تر است تا به حس مردم‌داری «گرم و مخملی».

جامعه‌ستیزان حقایق مهمی را دربارۀ اخلاق بشر روشن می‌کنند. ولی آیا آماده‌ایم درسی را که آن‌ها می‌دهند بیاموزیم؟در بحث پیرامون مشکل جامعه‌ستیزان، یک نظریه، مشهور به عقلانیت، می‌گوید قضاوت دربارۀ درست و غلط کار عقل است، نه احساس. برخی فلاسفه مدعی‌اند که جامعه‌ستیزان سند آن هستند که نظریۀ عقلانیت اشتباه است. جامعه‌ستیزان به قدر شما و من منطقی‌اند. در حقیقت همواره زرنگ‌تر از مایند، که تصویر روزمره‌شان به عنوان دغل‌باز و شیّاد هم از همین‌جا می‌آید. پس این حقیقت که آن‌ها عقل دارند اما هنوز قادر به ارتکاب کارهای غیرانسانی‌اند نشان می‌دهد که حس اخلاقی نمی‌تواند فقط در عقل ریشه داشته باشد.اگر جامعه‌ستیزان این‌قدر زرنگ‌اند، چرا دائماً گرفتار سیستم دادگستری کیفری می‌شوند؟
شواهد روان‌شناختی حاکی از آن است که جامعه‌ستیزان در آن قوۀ استدلال که بر نحوۀ تصمیم‌گیری‌شان اثر می‌گذارد، نقص دارند. آن‌ها معمولاً فقط و فقط بر کاری که پیش رو دارند (هرچه که باشد) تمرکز می‌کنند، و اطلاعات زمینه‌ای مرتبط را نادیده می‌گیرند. (بااین‌حال، وقتی که زمینه نقشی بازی نکند، خوب از پس کار برمی‌آیند). جامعه‌ستیزان در آزمون‌های همدلی به طرز عجیبی خوب جواب می‌دهند. چون آن آزمون‌ها معمولاً بر اساس خوداظهاری است و جامعه‌ستیزان هم راحت دروغ می‌گویند. ولی جامعه‌ستیزان در آن آزمایش‌هایی که واکنش‌های فیزیولوژیک و مغز را می‌سنجند هم نتایج اعجاب‌آوری می‌گیرند. عصب‌شناسان نیز واکنش‌های همدلانۀ جامعه‌ستیزان را مطالعه کرده‌اند. در مطالعات مرسوم آن نواحی مغز که به همدلی مربوطند، در جامعه‌ستیزان به اندازۀ سوژه‌های گروه کنترل فعال نمی‌شوند. اما وقتی صراحتاً به جامعه‌ستیزان گفته شود که با دیگری همدلی کنند، از پس آن برمی‌آیند. مطالعات دیگری که روی همدلی انجام شده‌اند، سرنخ‌هایی می‌دهند. کاشف به عمل آمده است که واکنش پزشکان هنگام مشاهدۀ سوزن زدن به افراد دیگر، تا حدی شبیه واکنش جامعه‌ستیزان است. پزشکان هرجا که لازم باشد کاملاً قادرند با دیگران همدلی کنند؛ لذا چنین گمان می‌شود که واکنش کاهش‌یافته به این خاطر است که خود فرد نوعی کنترل شناختی روی هیجاناتش اِعمال می‌کند. پزشکان مجبورند کارهایی با بیماران بکنند که ناخوشایند یا حتی دردناک‌اند، لذا به آن عادت می‌کنند و واکنش‌های طبیعی همدلانۀ خود را سرکوب می‌کنند.افراد می‌توانند همدلی‌شان را بر اساس تنبیه، عادت یا پاداش تعدیل و تنظیم کنند. پس شاید بهتر باشد ربط همدلی و جامعه‌ستیزان را نیز همین‌طور بفهمیم: آن‌ها واکنش همدلانه‌شان را به دیگرانی که گرفتار درد و رنج‌اند کرخت می‌کنند، اما طبیعتشان نسبت به آن غیرحساس نیست.این شواهد ما را وادار می‌کنند که در فهممان از نه‌تنها جامعه‌ستیزی، بلکه همدلی و نقشش در استعداد اخلاقی تجدید نظر کنیم. اول از همه، خطاست که مشکل جامعه‌ستیزان را فقدان برخی توانایی‌ها بدانیم. آن‌ها هم می‌توانند بفهمند که هدف یا مقصود داشتن یعنی چه، و هم قادر به همدلی با دیگران‌اند. شاید بتوانیم بگوییم توانایی‌هایشان نقص دارد، ولی این نقص‌ها نوعاً کوچک و وابسته به زمینه‌اند.

روایت ها از مشکلات جامعه‌ستیزان بسیار جالب است اما تیشه به ریشۀ کلیشه‌های ذهنی می‌زند چون آرام آرام آن‌ها را بسیار شبیه به آدم‌های معمولی نشان می‌دهد. مثلاً به ماجرای همدلی با دیگر افراد پریشان و گرفتار بنگرید. یک آدم عادی هرچه از دستش برآید می‌کند تا از تجربۀ چنین هیجانی پرهیز کنداکثر ما از کمک به دیگران طفره می‌رویم نه به این خاطر که نمی‌توانیم کمکشان کنیم، بلکه چون مایل نیستیم زمان و منابعی را که شاید لازممان شوند صرف نماییم. پس امتناع جامعه‌ستیزان از همدلی با محنت‌دیدگان هم شاید چندان پرت و پلا نباشد. شاید آن‌ها در منتهی‌الیه طیفی نشسته‌اند که اکثرمان در میانه‌هایش جای گرفته‌ایم.

بر گرفته از: وب‌سایت aeon