خیال وحشی ترین قدرت انسان، لحظه ای آرام نمی گیرد و دائما ما را به دنبال خود میکشد.فیلسوف ها همیشه افراد را نصیحت میکنند که منظم تر بیندیشند و از خیال بافی دوری کنند. در نظر آن ها، اگر کسی مقداری دچار خیال پردازی باشد، اغلب به پریشانی و جنون محکوم می شود. پژوهش های امروزی نیز می گویند پریشانی و خیال پردازی آدم ها را رنجور و ناراحت می کند. اما اگر خیال بافی نبود احتمالا نه گالیله ای ظهور می کرد نه مارکوپولو سفر نامه ای می نوشت و نه شکسپیری وجود داشت . تکلیفان با این قدرت راز آمیز چیست؟
اغلبِ داستانهایی که انتخاب میکنیم، با تجربیاتی هماهنگاند که در زندگی روزمره از آنها لذت میبریم و گاه همراهاند با همدلی با قهرمانی خیالی که کار خوشایندی میکند. اما رایجترین داستانها همسو با تجاربی ناخوشایندند.. اما چه ارزشی دارد که اینهمه وقت برای فکرکردن به رویدادهای ناخوشایند و غیرواقعی صرف کنیم؟ چه لذتی در آنها نهفته است؟اغلبِ مردم اوقاتفراغت خود را در دنیایی خیالی به سر میبرند: رمان میخوانند، فیلم و تلویزیون میبینند، بازیهای میکنند و غیره. وقتی هم که کتاب یا صفحهنمایشی روبهرویمان نباشد، ذهنمان اینسووآنسو میرود.ظاهراً این حالت طبیعی مغز است.پریشانی ذهن چه تأثیری در شادی دارد؟ در مقالهای ، متیو کیلینگورت و دنیل گیلبرت این سؤال را در قالب زیر بیان میکنند: شادی، طبق آموزههای بسیاری از سنتهای فلسفی و دینی، حاصل زندگی در اکنون است و شاگردان بهگونهای تربیت میشوند که در مقابل پریشان ذهنی مقاومت کنند و «در اکنون و اینجا باشند». این سنتها بر این باورند که ذهن پریشان ذهنی ناشاد است. درست میگویند؟
کیلینگورت و گیلبرت با استفاده از یک برنامۀ آیفون از بیش از دوهزار نفر داده جمعآوری کردند. این برنامه در زمانهایی تصادفی افراد هدف را فرامیخواند و از آنها سؤالاتی میکردند :در باره شادی، فعالیتهایی که در حال انجام آن هستند، آیا ذهنشان پریشان است ،آیا به چیزی غیر از کاری که در حال انجامش هستید، فکر میکنند؟ براساس جواب دریافتی گزارش کردند که تجربۀ خیالیشان نامطلوب است یا خنثی یا مطلوب تقریباً در نیمی از مواقع، پریشانی ذهن را گزارش کردند. پریشانی ذهن حدوداً در تمامی فعالیتهای آنان رایج بود؛ بهاستثنای «لحظات عاشقانه». احتمالاً در این مواقع افراد صبر میکردند و پس از تغییر وضعیت خود به یادآور آیفون پاسخ میدادند.یافتۀ بدیع این بود که حق با خردمندان است: وقتی ذهن پریشان میشد، افراد کمتر شاد بودند. درواقع، پریشانبودن یا نبودنِ ذهن بیش از فعالیتی که در واقعیت در حال انجامش بودند، در شادی آنها تأثیر داشت. ذهن پریشان، ذهنی ناشاد است.
تنها خیالپردازی نیست که ما را ناشاد میکند. قالب دیگری از فرار خیالی را در نظر آورید: خوابدیدن غیرارادی. رایجترین خوابی که افراد گزارش میکنند، اصلاً چیز لذتبخشی نیست: تحتتعقیببودن. بسیاری از انواع رایج داستانها با تجاربی همسو هستند که ناخوشایند یا بدتر از تجارب زندگی روزمرهاند. بسیاری از ما مجذوب وحشت میشویم: داستانهای هولناک مردههای متحرک…، ما برای تجربیاتی پول میدهیم که تنمان را میلرزانند و اشکمان را در میآورند.دیوید هیوم از «لذتی وصفناپذیر» سخن میگفت که مخاطبان تراژدی تجربه میکردند. او زیرکانه اشاره میکرد که احساس منفیای که در تراژدی برانگیخته میشود، یک ویژگی است و نه یک نقصان: «تماشاچیان هرچهبیشتر تحریک و متأثر شوند، بیشتر از نمایش لذت میبرند.»عجیب است که ذهن اینگونه عمل میکند. از دیدگاه تکاملی، انتظار میرود بهسوی کارهایی کشیده شویم که عواقبی مثبتگرا دارند و احتمال بقا ما را افزایش میدهند. اما ارزشِ گذراندنِ اینهمه وقت برای فکرکردن به رویدادهای ناخوشایند و غیرواقعی در چیست؟
شاید اتفاقی تکاملی است. ممکن است احساساتِ ما به تفاوت میان واقعی و خیالی حساس نباشند. تصویر میتواند واکنشی تقریباً مشابهِ واقعیت برانگیزد. پس شاید ازاینرو شیفتۀ رویدادهای خیالی وحشتناک میشویم،اهمیتِ فکرکردن به چیزهایِ ترسناکِ واقعی بدیهی است؛ مثلا اگر کسی برنامه دارد که شما را به قتل برساند، ارزشش را دارد که دربارۀ آن فکر کنید، هرچند نامطلوب باشد. ما دستکم تاحدی، این خیالات را واقعی میانگاریم.تجربۀ شکست مداوم ناخوشایند است؛ بهخصوص اگر فرد در حلقۀ زمان گرفتار شده باشد. اما میتوان دید که بررسی مکررگزینهها و درسگرفتن از شکست، بدون عواقب واقعی و پایا چه قدرت فوقالعادهای به انسان میدهد.این کاری است که ما با تخیلمان میکنیم. دنیایی ساختگی را بهجای دنیای واقعی میگذاریم. نژاد بشر راهی یافته تا اگر نمیتواند چرخ عصار مرگ داروینی را از میان بردارد، لااقل بتواند آن را به تأخیر اندازد یا از قدرتش بکاهد. فرضیههایمان را در قالبِ ارتشی فدایی جلو میفرستیم و سقوط آنها را به نظاره مینشینیم.به رویدادهای ناشاد فکر میکنیم، چون همانهایی هستند که لازم است برایشان آماده شویم. این ظرفیت را داریم که خواب و خیالهایی مسرتبخش احضار کنیم و اغلب فقط به همین احضار بسنده کنیم. اما نظام ذهنی ما با ناخوشی سازگار است و ما را وامیدارد به بدترین سناریوها فکر کنیم و ذهن خود را به شکست و ازدستدادن مشغول داریم. اینگونه ما را به این سو میراند که بیندشیم اگر آیندهمان تباه شد، چطور با آن کنار آییم. زندگی کن. بمیر. تکرار کن.
بر گرفته از: Atlantic