اکثر ما دوست نداریم کسی نصیحتمان کند. حتی به نصحیت آن‌هایی که خودمان ازشان می‌خواهیم که نصیحتمان کنند گوش نمی‌دهیم. بااین‌حال پیگیرانه به این کار ادامه می‌دهیم. پدر و مادرها هر روز بچه‌هایشان را با نصیحت‌ بمباران می‌کنند. معلم‌‌ها و دوستان هم همین‌طور. حتی آدم‌هایی که در خیابان می‌بینیم، کمتر فرصتی را برای نصیحت‌کردن از دست می‌دهند. اما چرا هیچکس نمی‌پرسد فایدۀ این نصیحت‌ها چیست؟ چرا اینقدر بی‌تأثیرند؟ یک فیلسوف می‌گوید مشکل از ماهیت خودِ نصیحت است .نصیحت‌ می‌خواهد در تماسی کوتاه، تغییری بزرگ در ما به وجود بیاورد، اما چنین تغییراتی افسانه‌اند.ما در دوران درخشان پادکست‌ها، گفت‌وگوهای عمومی و علایقِ جدید دانشگاهی مرزشکنانه زندگی می‌کنیم. در چنین دورانی روشنفکر عرصۀ عمومی بودن بسیار ساده است؛ البته به‌جز زمانی که به بخش «نصایح» گفت‌وگوها می‌رسیم. وقتی کسی به این واسطه به شهرت برسد که در یکی از زمینه‌های مورد علاقۀ عمومی تخصص دارد، بدون شک از او می‌خواهند که پیشنهادهایش را در این زمینه ارائه کند تا دیگران بتواند گام به گام در مسیر پیشنهادی او حرکت کنند. تردیدی نیست که چنین اندرزهایی سرتاپا بی‌فایده‌اند.

بگذارید میان سه اصطلاح «نصیحت»، «راهکار» و «هدایت» تمایز بگذاریم. شما به فردی برای رسیدن به هدفی «راهکار» می‌دهید، در حالی که خود این هدف ابزاری برای هدفی دیگر است. به عنوان مثال، به فردی مسیر رفتن به کتابخانه را یاد می‌دهید. در مقابل، «هدایت» تأثیرگذاری بر دیدگاه فرد نسبت به چیزی است که به خودی خود ارزشمند است؛ مثل اینکه فردی را در مسیر ورزشی، تحصیلی یا حتی برتری در اجتماع راهنمایی کنید.«راهکار» شما را در آنچه خود (به صورت مستقل) ارزشمند می‌شمارید، ارتقا می‌بخشد، در حالی که «راهنمایی» شما را در مسیر ارزشمند شمردن چیزی هدایت می‌کند و اهمیت آن را در سطح ذهنی، فیزیکی یا روانی نشان می‌دهد. «راهنمایی» اشکال گوناگونی به خود می‌گیرد، چنانکه تدریس فلسفه یا روان‌درمانی گونه‌هایی از آن است؛ اما آنچه در نهایت ضروری است، صرف زمان برای ایجاد تجربۀ آموزشی مشترک میان راهنما و راهنمایی‌شونده است؛ چراکه «هدایت» فرایندی شخصی و درونی است.

اما نصیحت در پی آمیختن دو جنبه غیرشخصی و دگرگون‌کننده در راهنمایی و راهکار است. می‌توان آن را به عنوان «راهکارهایی برای دگرگونی شخصی» در نظر آورد. مشکل «نصیحت» به عدم تطابق میان فرم و محتوا باز می‌گردد. دانشِ برآمده از «راهکار» دانشی عمومی است که بر اساس آن، هر زمان الف را داشته باشید، ب را دریافت خواهید کرد. این دانش را می‌توان بدون هیچ پیوندی با مخاطب به او منتقل کرد. در مقابل هدایت یا همان «دانشِ شدن» همواره با درکی اختصاصی از سلوک میان بی‌خبری و کمال پیوسته است که سالک در میانۀ آن ایستاده است. راهنما باید بداند که در این راه نقاط ضعف او چیست؟ جنبه‌های برتر او کدام است؟ و چه عوامل انگیزشی‌ای را می‌تواند به کار گیرد؟ این نکات تنها در اختیار فردی است که سالک را می‌شناسد. مسیر سلوک و دگرگونی آکنده از بازبینی‌های دقیق، بن‌بست‌ها، عقب‌گردها، اصلاح مسیر و دشواری‌های اتفاقی است؛ مسیری درست مانند خودِ انسان: یگانه، غریب و خاص.
فرض کنید  نویسنده ای تلقی شخصی خود را از چگونگی رسیدن به جایی که اکنون در آن ایستاده، به ما ارائه می‌کرد و رویدادهای سرنوشت‌سازِ این مسیر را برجسته می‌ساخت. بی‌شک هیچ کدام از کسانی که مشتاق نویسنده‌شدن هستند، آن حرف‌ها را به عنوان روشی برای دستیابی به موفقیت نمی‌نگریستند؛ زیرا ، یقیناً این فرد در تقلید از فرد دیگری چنین نکرده است. روحیه و روش مشترک در میان تمام افراد بزرگ این است که هرگز نکوشیده‌اند بازگوی افکار و رفتار بزرگِ دیگری باشند. اینجاست که یکی از تناقض‌های پندهای امروزی خودش را نشان می‌دهد: کسانی که از آن‌ها می‌خواهیم نصیحت‌ کنند، خود به ندرت از نصایح فردی دیگر استفاده کرده‌اند و پروژۀ «شدن» در آن‌ها از شخصی‌ترین مسیرها گذشته است.

البته بسیار خوب می‌شد اگر اطلاعات دگرگون‌کنندۀ ارزش‌ها، در قالب دستورالعمل‌ها و راهکارهای کم‌دردسر، قابل انتقال بود. در چنین جهانی افراد می‌توانستند یاری قابل توجهی را از یکدیگر دریافت کنند، بی‌آنکه ناچار به سرمایه‌گذاری روی زندگی هم باشند. افسانۀ «نصیحت» بر اساس چنین امکانی استوار شده است که بتوانیم یکدیگر را با تماسی کوتاه دگرگون کنیم. همین گونه است که چنین حجم عظیمی از «نصایح» در رسانه‌های اجتماعی جریان دارد. کاربران توئیتر، در زمان‌هایی که مشغول جروبحث نباشند، با خشنودی و خیرخواهی اندرزهایی دربارۀ چگونه زیستن با هم به اشتراک می‌گذارند.در این وضعیت، نصیحت مثل نوعی گپ‌زدن یا عامل پیوند اجتماعی عمل می‌کند آن هم در فضایی که حاضران هیچ نوع حس مشترکی ندارند که آن‌ها را درگیر کند یا به هم پیوند دهند.

این وضعیت به احتمال بسیار دردسری ایجاد نخواهد کرد. البته تا زمانی که اجازه ندهیم زمینه‌هایی که کمک‌رسانی حقیقی در آن‌ها ممکن است، تحت تأثیر آن قرار گیرند. به طور مثال، ترفندها و نکاتی برای چگونه فیلسوف «شدن» در اختیار نیست تا به دانشجویان یاد دهیم. فیلسوف شدن در بینش فردی در میان مجموعه‌ای از استدلال‌های دشوار فلسفی، خواندن رنج‌آور متون قدیمی، برگزیدن فرضیه‌ها و ویران‌کردن آن‌ها نهفته است. می‌توان با نشان‌دادن چگونه انجام‌دادن یکی و پرهیز از دیگری، آن ها را در این مسیر یاری داد، اما قادر نیستیم بدون آنکه معلم و راهنمای فلسفه باشیم، در راه فیلسوف‌شدن کمکشان کنیم؛ چنین کاری مثل این است که بدون سخن‌گفتن بخواهیم پیامی را به کسی منتقل کنیم. کسی که دستانش را تکان می‌دهد و مدعی قدرت‌های جادویی است، شما را به هیچ جا نخواهد رساند.

برگرفته از: پوینت