اگر زیادی صادق باشید، دیگر نمیتوانید به نسخۀ بهتری از خودتان تبدیل شوید
پوشیدن لباسهای رسمی خیلی وقتها عذابآور است. این لباسها گرم، سنگین و دستوپاگیرند. وقتی آنها را به تن داریم احساس میکنیم خودمان نیستیم و صرفاً برای خوشامد دیگران یا رعایت آداب و رسوم آنها را پوشیدهایم. پس بهتر نیست به جای آن لباسهای متظاهرانه، با خودمان صادق باشیم و همان تیشرت همیشگی را بپوشیم؟ اینکه همانجوری باشیم که واقعاً هستیم، شاید بیریا و صمیمانه باشد، اما ایراد خیلی بزرگی هم دارد: اجازه نمیدهد از چیزی که هستیم، جلوتر برویم.
اگر «ترقی اجتماعی» شعار رایج دهۀ ۱۹۸۰ بود، این روزها «صداقت»لقلقۀ زبان شده است. ایدۀ غالبی که میگوید با خودتان روراست باشید و «واقعیتها را ببینید» بهندرت نقد شده است. اما آیا این پیام مانع دگرگونی افراد نیست و باعث نمیشود که همه همان جایی که هستند بمانند؟ به گمانم وقت آن رسیده که ببینیم صداقت چطور سد راه پیشرفت و بلندپروازی میشود.ارسطو بر این باور بود که آدمها کار درست را با لذت انجام میدهند. اما علاوه بر این، ارسطو فکر میکرد که اشتیاق آدمها به رفتار اخلاقی، حتی وقتی که تمایلی به آن ندارند، چیز خوبی است. وقتی به همسرتان میگویید که با کمال میل کمکش میکنید، در تلاشید جوری رفتار کنید که گویی همینطور است. از نظر ارسطو، راه رسیدن به فضیلت آرمانی همین است: سعی کنید کار خوب را با روحیۀ خوب انجام بدهید تا اینکه سرانجام به فضیلت برسید. بعضیها ایدههای ارسطوی فیلسوف را در قالب این شعار بیان میکنند: «آنقدر وانمود کن تا واقعیت پیدا کند». آرزو و اشتیاق مستلزم این است که بکوشید چیزی غیر از خودتان باشید تا اینکه بالاخره به جایی که میخواهید برسید.
خطرصداقت از این قرار است: صداقت معمولاً اشتیاق را جعلی جلوه میدهد. به عبارت دیگر، وقتی به چیزی اشتیاق دارید، تلاشتان این است که چیزی غیر از خودتان باشید. اشتیاق برای تبدیلشدن به انسانی بهتر -یا هر چیز بهتر دیگری- اغلب به این معنا است که بکوشید چیزی باشید که (اکنون) نیستید. این موضوع آثار اجتماعی عمیقاً محافظهکارانهای در پی دارد. اگر اشتیاق مستلزم دورهای از تظاهر باشد، صداقتْ آدمها را تشویق میکند جایی که هستند بمانند و فکری فراتر از جایگاهشان به ذهنشان راه ندهند.امکان ندارد که بتوانید تغییرات روانی و اجتماعی را از سر بگذرانید و دورههایی از عزم آگاهانه برای تغییر کیستیتان نداشته باشید. تقریباً ناچارید چند بار سندرم ایمپاستر را تجربه کنید. اما مگر ایمپاستر(در لغت به معنای کسی است که خودش را جای کس دیگری جا میزند)چیزی جز فریبکار است؟ و مگر فریبکار به کسی گفته نمیشود که صداقت ندارد؟ اگر فقط در فکر این بودم که با خودم صادق باشم و خودم را در قالب دیگری نبینم، هرگز نمیتوانستم استاد دانشگاه شوم.
اگر آرمان ترقی اجتماعی مستلزم تغییر برای همرنگ شدن با جماعت است، آرمان صداقت از آن چیزی که هستیم تجلیل میکند. مهمتر از همه، در جهانی که تحت سیطرۀ گفتارهای سازمانیافتهای است که خودانگیختگی و خلاقیت را بهتمامی خشکانیده، اشتهای شدیدی به صداقت وجود دارد. وقتی صداقتْ میل و اشتیاق را درست درک نمیکند، به ایجاد محیطی دلسردکننده کمک میرساند که در آن به هر تلاشی برای رفتار اخلاقی با چشم تردید نگریسته میشود.
اگر آرزوهای اخلاقی همواره جعلی و بیاعتبار تعبیر شوند، آنوقت چه بسا به جایی برسیم که فقط بتوان به عوضیها اعتماد کرد. خیلی از حامیان دونالد ترامپ میگویند که گرچه شاید این آدم بیشعور باشد، ولی دستکم تکلیفتان با او روشن است. ترامپ همانی است که هست. شاید بوریس جانسون فرصتطلبی بیمسئولیت باشد، ولی حداقل صداقت دارد. این وضعیت نمونهای است از اینکه آرمان صداقت نه فقط محافظهکارانه، که ارتجاعی هم است. چنین صداقتی آدمها را ترغیب میکند بدترین ویژگیهایشان را بپذیرند و از این کار کیفور شوند و دست به هیچ تلاشی برای تغییر دادن این ویژگیها نزنند.
ماجرا به این مسئله میرسد که خودسازی کار دشوار و طاقتفرسایی است. اگر تلاش برای تغییر مستلزم عزم و ارادهای جدی و غلبه بر خود باشد، نگرشی که میگوید خودت باش میتواند به گرایشی دامن بزند که در حیطۀ امنِ امیال و آرزوهای کنونیمان نگه میدارد اگر حسوحال ترک تختخواب را ندارید، همانجا بمانید. صادق بودن با خود در بعضی موارد به سیر قهقرایی منجر میشود.
اگر فقط با خودتان صادق باشید و خودتان را همانطور که هستید بپذیرید، آنوقت خودتان را از همۀ آنچه که میتوانستهاید باشید محروم کردهاید. بد نیست راجع به این حرف میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، کمی بیندیشیم: «احساس میکنم لازم نیست دقیقاً بدانم چیستم. مسئلۀ اصلی در کار و زندگی این است که به کس دیگری تبدیل شویم که در آغاز نبودهایم».
مرجع: Prospect