“مفهوم واقعی زندگی در زیبایی و نیروی تلاش به سوی هدف است و هستی درهر لحظه باید هدفی بس عالی داشته باشد.”

“هدف ادبیات[1]“، متنی است با ادبیات تمام در قالبی داستانی امّا سراسر نظریه و نقد؛ که با همنشینیِ تصویرهای تمثیلیِ زیبا در کنار معانی دقیق، می خواهد نگاهی پرسشگرانه دربارهء هدف ادبیات و رابطه نویسنده و خواننده را به مخاطب عرضه کند. این اثر تخیّلی و داستان وار ابتدا با گفتمانی بینِ نویسنده ای نسبتاً مغرور با شخصی ناشناس به نمایندگی از خوانندگان آثارش آغاز می شود و مباحث این گفتگو، پیرامون ماهیت ادبیات و ابعادِ اجتماعی یک متن ادبی، به صورتِ نقد و نظری بسیار موشکافانه به پیش می رود.

از همان ابتدا فضاسازیِ داستان، به گونه ای است که به لزومِ “خودشناسیِ” تأکید می کند: اینکه نویسنده باید ابتدا با خویشتنِ خویش مواجه شود تا دریابد مردم ومخاطبانِ او به چه چیزهایی نیاز دارند؛ و نیز این الزام که باید با صداقت کامل با آن دیگری روبرو شود و فقط بدون دروغ و دورنگی قادر خواهد بود به تنهایی از پسِ آن وجدانِ بیدار و آگاه و منتقد برآید. در این جستجوی ضروری برای خودشناسیِ انتقادی و دریافت انگیزه های درونی، نویسنده بیش از هرکس دیگری شخصِ خودش را مورد نقد قرار داده است.. این نگاه انتقادی و خودکاوانه زمینه سازِ خلاقّیت های چنین نویسندگانی بوده است.

“هدف ادبیات” ظاهراً حاصلِ گفتگویی شگفت آور است که در فضایی وهم انگیز و پُر ابهام آغاز می شود؛ امّا در اصل، همین ابهامِ موقعیت است که به بهترین وجه، حسِّ کنجکاوی و پرسشگری مخاطب را برانگیخته می کند. سپس، همانطور که با داستان پیش می رویم از طریقِ کُدهایی که نویسنده برای کشف رمزِ داستانش به دست می دهد متوجه می شویم که آن فرد ناشناس کسی نیست جز وجدانِ خودِ نویسنده؛ و هرچه می گذرد پرده های ابهام و تاریکی کنار می رود تا در پایان، در فضایی نورانی و سرشار از پرتوهای خورشیدِ جهان تاب قرار می گیریم. همین روشن بینی و روشنگریِ نمادین است که هدفِ کلّیِ ادبیات و به طور توأمان، هدفِ خاصِّ نویسنده در این داستان واره،  بوده است.

در این متن، ناشناس به نویسنده می گوید: “یک معلم شریف باید همیشه شاگرد دقیقی باشد.” اینچنین است که متوجه می شویم اگر نویسنده متعهد در خلقِ موقعیت و اشخاصِ داستانش موفق است از این رو است که در پیوندی دوسویه، پُر تفاهم و قراردادی با اجتماع خود هست. او قدرتِ درکِ دردها را دارد و اطلاعاتش را از زنجیره ای وابسته به دیگران و بحران های آنان گرفته و در دنیای تخیّل خود به بهترین نحو جمع بندی می کند تا با به تصویر کشیدنِ موقعیت های مشابه آن ها، راهِ حلّ جامعی ارائه نماید. این داستان به موضوعِ ادبیات به عنوان واقعیتی والا و فراتر از تمام تنگ نظری های ایدئولوژیکی نگاه می کند؛ هرچند دیدگاه سیاسیِ خاص نویسنده را می دانیم؛ امّا وی در این متن، حرمتِ وادیِ ادبیات را به طور تمام و کمال به ما یادآور می شود؛ و در عین حال ما را وادار می کند به بدیهیاتی اولیه و اساسی بیاندیشیم و از خود بپرسیم: “حقیقتاً هدف ادبیات چیست؟

منبع: کتاب “راهنمای نظریه ادبی معاصر”  و” اسطوره و رمز”

[1] اثر ماکسیم گورکی